نمونه شدم!..
صورتگر نام خیابانی است کوچک در مرکز شهر شیراز و نیز به کسانی می گفتند که صورت(ظاهر) جهان را به تصویر می کشیدند.
انقدر با این نوشته سیبستان همذات پناری کردم که ...
ريشه مبارزه با پوشش دختران با آن آيين دفن کردن فرزند دختر در عصر جاهليت يکی است. تعارف نکنيم. همه حرفها بهانه است.
زيبايی قدرت زن است. ما از قدرت زن می ترسيم چون قدرت ما را به خطر می اندازد. پس از زيبايی می ترسيم. می خواهيم به زور هم که شده زيبايی او را پنهان کنيم. ما زيبايی را دفن می کنيم. خودمان مليشيا راه می اندازيم تا قدرت نمايی کنيم. اما از بروز قدرت زن در کوچه و خيابان وحشت می کنيم. ما زن را با ميلی شهوانی سرکوب می کنيم...
...
شاید حق با تو باشد،
شاید هنوز آنقدر آشنا هستیم که از دورها هم، بدون هیچ نمای نزدیکی، بدون هیچ نشانهای، میدانی اینجا از آن من است.
شاید حق با تو باشد،
من هنوز به تو، و نه به تو، به خودم در آن زمانها نزدیکم.
شاید حق با تو باشد،
این روزها و این دود و این تلخیها و این سایهی شوم هزاران تحریم و تحقیر مرا هنوز از آنچه دوست میدارم باشم و از آنچه آرزوهایم بوده است جدا نکرده و از تو با شهر آرام و دور و گوشهگیرت.
شاید...
یعنی میدانی من اینطور دوستتر دارم فکر کنم. اینطور که من هنوز همانم با همان دیدگاهی که میگفتیم و میشنیدیم و دوست داشتیم که بخوانیم و بدانیم و بمانیم و ...
ولی این روزها حرف حرف رفتن است و فکر فکر نماندن؛ حتی بگویی نگویی قصد قصد فرار.
این روزها و این شبها زود میخوابم و زیاد خواب میبینم. این شبها دستم به نوشتن کم میرود حتی در سبک خاطرات. یادت هست؟ آن دفتر سیاه را؟
اگرچه این روزها به پاس همان "خردک شرری" که هست، هنوز وقتی غصه دارم از روی جدول راه میروم و هنوز به نگاهی، کودک دلم را پرواز میدهم یا به اخمی دلم میگیرد؛
ولی این روزها به قلبم مهار میزنم و در میدان به دنبال دو چشم سیاه گرد نمیگردم! این روزها بهانههایم به تنگ شدن دلم کم میآید، یعنی همان مهار، حتی وقتی کسی سرم را میان دو دستش گرفت.
ناخن پایم یادت هست؟! هنوز جایش هست! دلم میخواستی به چه، از سرخی بیفتد؟!
ولی این روزها ...
نه، نمیخواهم به سیاق این دردنامهها آخرش را با دریغا ببندم؛ قلمم به گفتنش نمیلغزد هنوز.
گفتن درد ماندگاری برایت بس. مرا به همان دخترک عینکی غُدٌ آن روزها و گردون و ادبستان و طوس، یا خاتم و شیرَکی بخوان...
+راهی برای رهایی
روزنوشتهای اعضای "راهی": " اين وبلاگ را راه انداخته ايم براي اينکه نشان دهيم زمان براي ما در 23 اسفند 85 و با پلمب دفتر موسسه متوقف نشده است. "راهي" همچنان وجود دارد و اين وبلاگ، گزارش کار ماست در روزهاي اين سال سخت که مي خواهيم آن را با شما شريک شويم."
+گزارشي از روز اول مقابله با بدحجابي
از ساعت 10 صبح دیروز تا 14 امروز :
1347 تذکر به بدحجابان
117 نفر انتقال به پایگاه های پلیس امنیت.
544 مورد تذکر و تعهد به صنف های مختلف در ارتباط با پوشاک نا مناسب
20 باب مغازه پلمپ
7 نفر بازداشت به دلیل مزاحمت برای نوامیس مردم
47 خودرو توقیف به دلیل دارا بودن راننده بد حجاب
8 خودرو توقیف به سبب ایجاد مزاحمت برای نوامیس مردم
24 خودرو توقیف به دلیل ایجاد آلودگی صوتی
توضیح: 58 نفر از بازداشت شدگان پس از گرفتن تعهد و مناسب سازی ظاهر !! آزاد شدند.
در همین رابطه بخوانید:
+ به گزارش رجانيوز، عصر دوشنبه شماري از جوانان با اجتماع در مجتمع تجاري بوستان در ميدان پونك، حركاتي مبني بر اعتراض به اقدام نيروي انتظامي انجام دادند. حالا تیتر رو داشته باشین:
جسارت لمپن ها نتيجه حمايت اصلاح طلبان !!
+ حجاب اجباری : نیک آهنگ کوثر
+یادتونه که:
اسفندیار مشایی،رییس سازمان میراث فرهنگی و معاون رییس جمهور، به خبرنگار زن روزنامه الصباح ترکیه كه پرسیده بود: می تونم روسریم را در ایران از سر بردارم، گفته بود: بله! حتما. در ايران استفاده از حجاب اجباری نیست و هيچ فشاری از طرف حکومت در استفاده از حجاب اعمال نمی شود..!!!
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینهء آن گیاهِ عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است...
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم...
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادرکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید
از شعر به باغ همسفران سهراب سپهری
یادت گرامی که روزگاری نشاندی در وجودم آنچه باید...
تجمع اعتراض آمیز برای آبگیری سد سیوند امروز ساعت 10 تا حدود 12 به آرامی و بدون هیچ تشنجی برگزار شد. چیزی که از همه بیشتر توجه من رو جلب کرد، تسلط و کنترل نسبتا خوب دفتر تحکیم وحدت بود. شعارها، پلاکاردها و حتی میزانسن(!) تجمع تا حد زیادی تحت کنترل بود و مثلا وقتی یک نفر پلاکاردی با این مضمون: "مبادا که ایران کنام تازیان شود" را بلند کرد، توسط دفتر تحکیم وحدت جمع شد
روی این کاغذ نوشته بود: سیوند: 301
و یا وقتی سرود "یار دبستانی" خوونده شد مورد اعتراض قرار گرفت که ما نمی خواییم بهانه ای به دست بدیم برای سرکوب. ظاهرا تجمع مجوز هم داشت.
خبرنگار زیاد بود. حتی به نظرم دوربین صدا و سیما رو هم دیدم و خبرنگارهای رسمی دیگه ...
خبرنگار رویترز
غیر از سرود ای ایران، یار دبستانی و دوباره میسازمت وطن هم خوونده شد. شعارها هم عمدتا شامل اینها بود:
مشاعی استعفا! استعفا!
اسکندری مشاعی!
ایرانی با غیرت حمایت حمایت
هموطن حمایت حمایت
مشاعی چنگیزی، اسکندر خونریزی!
حمایت از پاسارگاد حق مسلم ماست. و ...
روی این پلاکارد نوشته: مقام معظم رهبری کاری انجام دهید: آبگیری سد سیوند و سلمان فارسی و ساخت فیلم 300 در سال اتحاد ملی
حتی یکبار یک نفر که می گفتند مشاعی یه از سازمان اومد بیرون و در حیاط ایستاد و همه شروع کردن به هووووو کردنش. ولی باز هم بچه های تحکیم نگذاشتند ادامه پیدا کند و جمعیت رو به آرامش و ادب و متانت دعوت کردند. تشویق به اینکه در عین بروز احساسات و شعار دادن، می باید که مؤدب باشید و از حدود خودتون تجاوز نکنید خوب بود. بالاخره باید روزی فریادهای اجتماعی از سیاسی جدا بشه. خوبه که این حرکتها خراب نشه و به جاهایی کشیده نشه که قرار نیست...
در بین این همهمه ها چیزای جالبی هم می تونستی ببینی. مثلا یه خانم جوون خارجی (نمی دونم کجایی) که از روی کنجکاوی اومده بود ببینه چه خبره و مشتاقانه همه رو نگاه می کرد و با دخترهای جوونی که می تونست سر صحبت رو باز می کرد!
یا مثلا بودن دانشجوهایی که با استادشون اومده بودن و لابد یه کلاسشون رو اونجا برگزار می کردن!
دم دمای آخر فقط من یک نفر نیروی انتظامی دیدم با باتوم و اینا که فقط به چندتا سرباز که اومده بودن تماشا گیر داد که چرا اینجا ایستادین. اونا هم بدون هیچ بحثی به سرعت ناپدید شدن.
هیجانات کم و بیش کنترل شده، عدم خشونت و پلاکاردهای رو به خیابون و کنترل پلیس راهنمایی رانندگی، مردم رو بیشتر متوجه قضیه می کرد؛ علاوه بر اینکه دفتر تحکیم بین ماشینهای گذری برگه ی بیانیه و اعتراض رو هم پخش می کرد.
در آخر هم بیانیه خوونده شد و اعلام شد که اگر به خواسته های ما رسیدگی نشه همین تجمعات آروم رو به جلوی مجلس خواهیم برد.
+"سد سيوند در برابر فرهنگ ايستاده است." اين جمله، دغدغه مردم است و سيوند امروز همان رمزي است كه ميتواند رابطه ميان توسعه و فرهنگ را خدشهدار كند.
+امشب تنگه ی بلاغی آخرین شب حیات خود را پشت سر گذاشت... فراخوان تجمع برای مخالفت با آبگیری سد سیوند :۱۳۸۶/۲/۱ ساعت 10 صبح برابر سازمان میراث فرهنگی
سلامِ ختم رو که گفتن، از مسجد که اومدیم بیرون، به هم نگا کردیم دیدیم هیچ کدوم حوصله نداریم بریم خونه. چون نزدیک بود، یه تاکسی سوار شدیم برای استانبل و ... چند وقتی که کافه نادری نرفته بودیم.
توی تاکسی هر کدوممون داشتیم از یه طرف، از یه پنجره، بیرون رو نگا میکردیم، هیچ کی حرف نمیزد. اصولا روزایی رو پشت سر گذاشتیم که خیلی حوصله حرف زدن نداشتیم...
یهو یکی پیچید جلوی تاکسی و راننده هم شروع کرد بد و بیراه گفتن و طبق معمول این وقتا شروع کرد راجع به اینکه ملت خرن و نفهمن و چی ان و چی نیستن هی حرف زد. ما هیچی نمیگفتیم همچنان. با چشمای بی حالت خیابون رو نگا میکردیم.
تا اینکه راننده گفت مثلا بنزین گرون شده، شده 300 تومن هیچ کی هم صداش در نمیاد. یهو من و مریم انگار آب جوش ریخته بودن رومون. دوتایی تقریبا به حالت فریاد جواب راننده رو دادیم که : چی چی رو هیچی نمی گه. اون روزا که خیلی ها رفتن جلوی مجلس و توی میدون فلان و پارک بیصار چرا هیچ کی نیست ببینه و بیاد حمایت کنه؟؟؟... و خلاصه بحث درگرفت! آقای راننده که مثل بیشتر ایرانیهای توی اون سن و سال، تفکرات دایی جان ناپلئونیش رو میریخت بیرون و من و مریم و سارا هم هی میکشوندیم بحث رو به اونجایی که خودمون میخواستیم و خلاصه امضاء و .... پیاده شدیم.
ذهنهای خستهمون رو بردیم کافه نادری ... نشستیم که از شهر دور باشیم و از دغدغه ... که گارسون عزیز سفارشها رو که ازمون گرفت گفت باید برین اون سالون بشینین.
- ا؟ چرا؟
- (با اخم) قانونه خانم
عین سه تا برهی خوب کیفامون رو انداختیم رو دوشمون و رفتیم دیدیم توی اون سالون فقط دخترا نشتن. تازه انگار فهمیدیم چیه جریان. برگشتیم...
- ما هین جا راحتیم آقا
- نمی شه خانمای تنها باید برن اونجا
- عجب؟! ببخشید ولی ما نمیریم
گارسون مسن نادری که قطعا فقط مأمور بود و معذور، مستأصل شده بود. ما عصبانی بودیم. اولش تصمیم گرفتیم از کافه بریم بیرون ولی بعد دیدیم میخواییم اونجا بشینیم پس نشستیم.
- اه ... اینجا هم باید بریم تو پستو
- بی خیال حالا که نرفتیم. اوقاتتو تلخ نکن یه دقه اومدیم بیرون
چندتا آقای میز بغلی هم به گارسونه وساطتت ما رو کردن و خلاصه دست از سرمون برداشت. ولی مریم با تندی به گارسون گفت:
- حتما باید یه سیبیل سفارش کنه که...
که حرفش با رفتن گارسون نصفه موند.
چندتا دختر دیگه هم اومدن تو. گارسون به اونا هم گفت برین اون ور. دخترا قیافه هاشون کج و کوله شد. مریم رو کرد بهشون، به اشاره و زبان گفت: نرین!
دخترا خندیدن و محکمتر نشستن!
بعدا مسئول کافه با اون لهجهی ارمنی پیر و لرزانش گفت:
خب خانوم نمیشه که شوما که تنهایین این طاراف بشینین که... کمیته آذیت میکنه .........
ما نرفتیم. به خاطر سماجت خودمون یا به یمن وساطتت اون آقایون نمیدونم ولی ...
به صحرا شدم عشق باریده و زمین تر شده بود چنانکه پای مرد به گلزار فرو شود پای من به عشق فرو می شد...
از تذکره الاولیا
دیگه قاطی کردم:
+مبارزه، نه ببخشید آبگیری سد سیوند و تکلیف نهایی اش؟!(لینک)
+تعلیق دانشجویان، نه ببخشید، جنبش زنان و ادامه ی تهدیدها و ارعاب؟!(لینک)
+فقر و فحشاء و بدحجابی، ببخشید دستگیری بدحجابها و دخالت لباس شخصی ها؟!(لینک)
+بازگشت انصار حزب الله به صحنه ی سینما، نه ببخشید، دانشگاه و تظاهرات علیه بدحجابی؟!(لینک)
و ... و ... و ...
تبریک می گم. دیگه هیچ لزومی به ساختن امثال فیلم 300 نیست. خودمان دست به کار شده ایم تا هویت و همیتمان را زیر آب ببریم. بی نوا کمپانی سازنده ی فیلم 300 که عذر خواهی کرد!
مُرد
به همین راحتی
تا همین چند ساعت پیش کی فکر می کرد کارش به کالبد شکافی بکشه به همین راحتی
راز غریبی در این دنیا نهفته است ...
سوزاندمشان! آرام و بی هیچ تنشی. با لبخندی بر لب. یک نفس ِ همان شمع کوچک کافی بود. زیرشان گرفتم و ... ش ش ش ش ش ... سوختند.
دفترچه سال 85 را می گویم! همان که دوستش نداشتیم. سوزاندم که بی هیچ آدابی دورش نینداخته باشم.
به هر حال صدای ش ش ش اش همهاش را برد. همهی دغدغه ها و دردها و انتظارها و دادها و بیدادها، همهی فریادهای آزادی، همهی اشکها، همهی آهها، و همهی لحظههای تلخ و شیرینش را. سالی را که از ابتدا تا نیمهاش دغدغهی مدرکی بود که اگر آن همه حرصش را نمیخوردم و اگر آن همه برایش سگ دو نمیزدم انگار تمام نمیشد. همیشه باید آنقدر خسته شوی که دوستی برایت بنویسد طاقت بیار؛ آنگاه تمام میشود... و بعد هم میسوزد!
تمام که شد به صرافت تمام شدن این چیزها افتادم و رهاییاش چند ماه طول کشید! تقریبا تا آخر سال. گرفت و گیرهای عاطفی و درد و درمانهای دوستانه که لابد ظالمانهترین بخش این جهان است هم سوخت. بلد نبودن زندگی و درگیریهای نامربوط هم که مزید بر علت شده بود هم آتش گرفت، و من از گوشهی لب میخندیدم!
باید اعتراف کنم چاشنی همهی این آتش-بازی-ها امید بود. امید به سال نکو و بهار تمیز و لب گشاده و ذهن آزاد و دل آرام و ... خدایی که نشسته بود لب پنجره و مرا تماشا می کرد و از گوشه لب ...
+اخراجی ها همچنان خوب می فروشد...عرضه و پخش نسخه غیرمجاز فیلم اخراجی ها لطمه چندانی به فروش آن نزد : آفتاب
+اخراجى ها از منظر بازيگرى : روزنامه ایران
قطعا فیلمی یا بهتر بگم اتفاقی که این همه خبر سازه و انقدر خوب میفروشه باید و شایسته است که در موردش زیاد حرف زده بشه. خوب یا بد، این فیلم مورد اقبال فرار گرفته و کاملا قابلیت حتی نشانهشناسی داره!
یادمه زمانی که کتابهای "پورپیرار" خیلی مورد بحث بود و توهینها و تحقیرهاش و وارونه جلوه دادن تاریخش داد و فغان اهل فرهنگ رو در آورده بود، باز هم کسی جز همین داد و بیدادها کاری نکرد، مگر معدود کسانی که آنهم صدایشان در جمعیت گم شد. حالا کتابهای آقای پورپیرار در همه ی کتاب فروشیهای انقلاب به عنوان یکی از صدها کتاب تاریخی موجود میفروشد و جزء منابع به حساب میرود!
لابد روزی هم، از این دست فیلمها روایتگر بخشی از سینمای جدی و حرفهای ما شمرده خواهد شد!! مگر اینکه ... نقد شود. درست و سنجیده و بی داد و قال.
+تازهترين تصاوير از به زير آب رفتن تنگهي بلاغي : وبلاگ مهار بیابانزایی
+به تخریب حمام وکیل شیراز ، یادگار کریم خان زند اعتراض کنید : وبلاگ دیده بان محیط زیست ایران
+وبلاگ معترضان به آبگیری سد سیوند
خواب در چشم ترم میشکند...
نمی تونم،
یعنی نتونستم خودم رو راضی کنم که به صف دراز منتظران "اخراجی ها" بپیوندم... یعنی راستش نمیتونم فراموش کنم همهی کینهای که از این قشر در دل دارم و حالا به خاطر دیدن یک مشت لودگی، به جیب این آدمها کرور کرور پول بریزم... چرا ببینم؟ چون نمایشش با فیلمها و تصورات خشنی که از جنگ و جبهه داشتهایم فرق دارد؟ و حالا ما بهای این تفاوت رو بپردازیم که شاید دلمان از خندیدن به این لودگیها خنک شود.
نه من نمیتوانم...
من هر کاری هم بکنم یادم نمیرود 18 تیر 78 را. دلم هنوز برای عزت ابراهیمنژاد ریش ریش میشود و برای یاحسین و یا زهرا گفتنِ این تازه کارگردان اخراجی بدجوری میگیرد...
من هر کاری هم بکنم روزنامه یا نمیدانم هفته نامهی "شلمچه" و جنجالهای پوشالیاش را یادم نمیرود؛ من هر کاری هم بکنم توهینها و تحقیرهایش به خودم، مادرم، پدرم، برادرم و دوستم را نمیتوانم در جیب بغلم بگذارم و بروم در سینما لم بدهم، فیلم ببینم و یاد "آزادی" از دست رفتهام (سینما آزادی را می گویم!) نیفتم که این قماش به آتشش کشیدند و به زیر تیغش بردند...
آقای کارگردااااااان! پس "فضای ارزش"تان چه شد که آن همه برایش سنگ به سینه میزدید؟ موتورتان؟! زنجیرتان؟! الان بسیار هوشمندانهتر است که از بوم و دوربین استفاده کنید که به قول خودتان راست(یا به زعم شما ماست) و چپ را بگذارید و شاید خودتان را بیش و از راه دیگر مطرح کنید؟!
خوبه موفق باشید! ولی من تن نخواهم داد و هر جا هم میروم جای باتومتان را نشان خواهم داد که آنها هم که رفتهاند و خندیدهاند از دلشان دربیاید!
برای معروف شدنِ بیشترش باشد یا نه، من که از اینکه سیدی فیلم اخراجیها در بازار پخش شده حال میکنم! به هر حال از فروش بیشترش میکاهد و جنبهی تبلیغاتی آماریاش را پایین میآورد!
در آستانه ی فاجعه ی بزرگ
آخرين فرياد تنگ بلاغی،دشت پاسارگاد، و آرامگاه کوروش را بشنويد!
نامه ی سرگشاده به مردمان ايران و جهان
خانم ها و آقايان، همان گونه که روزنامه های رسمی حکومت جمهوری اسلامی ايران، خبر می دهند، دولت آقای احمدی نژاد قصد دارد هفته آينده سد سيوند را آبگيری کند. اين عمل که بی توجه به نظريات کارشناسان و اعتراض های مردمان فرهنگ دوست درايران و در سراسر جهان انجام می شود، در آستانه سال نوی ايرانی، يکی از غنی ترين و با اهميت ترين ميراث های فرهنگی و باستانی ايرانزمين را نابود خواهد کرد.
از جمله مناطقی که با اين آبگيری در خطر نابودی قرار دارد آرامگاه کوروش بزرگ است. او نخستين رهبر سياسی جهان بوده که بر رهایی انسان ها از بردگی و آزادی آن ها در انتخاب ارزش ها، فرهنگ ها، دين ها، و انديشه ها تأکيد کرده است. نمونه ای از فرمان او، به عنوان اولين منشور و درخشان ترين کوشش انسان دوران باستان برای برقراری حقوق بشر، اکنون درموزه بريتانيا و سازمان ملل وجود دارد.
خانم ها و آقايان، حدود دو سال پيش کميته بين المللی نجات پاسارگاد نامه ای خطاب به شما نوشت و خطر جدی اين آبگيری را به اطلاع شما رسانيد. در اين مدت اين کميته در کنار هزارها هزار مردم ايران و جهان که مشتاق حفظ گنجينه های تاريخ بشر هستند تلاش کرده است تا از اين حادثه شوم جلوگيری کند. ما به تمام سازمان های بين المللی ـ از سازمان ملل متحد تا سازمان يونسکو و سازمان های حقوق بشر که هر کدام وظيفه ای در قبال حفظ اين آثار بشری دارند ـ نامه نوشتيم و تقاضا کرديم جلوی اين عمل غيرانسانی را، که به مراتب گسترده تر از انفجار مجسمه بودا به دست طالبان است، بگيرند اما اکنون می بينيم که صدای حق طلبانه ی اين هزاران هزار انسان فرهنگ دوست به گوش هيچ کسی نرفته و سازمان ميراث فرهنگی ايران با همدستی وزارت نيرو و با پشتوانه ی دولت آقای احمدی نژاد با خيال راحت حق مسلم مردم ايران، يعنی ميراث چندين هزاران ساله ی مادران و پدران آن ها، را به آب خواهند بست
خانم ها و آقايان، اگر چه اين بازمانده های شکوهنمد تاريخ ايران اکنون به دست مردمانی ناسپاس نسبت به فرهنگ بشری به ويرانی کشيده می شود اما فراموش نبايد کرد که از دست رفتن آنها تنها رنجی ويژه ی ما نيست. يعنی، اين تنها ملت ايران نيست که ازداشتن مهمترين بخش هويت فرهنگی خود محروم می شود بلکه اين کل تاريخ جهان است که گنجينه ای عظيم و درخشان تاريخی و فرهنگی را از دست خواهد داد.
خانم ها و آقايان، اگر سلاح های هسته ای جان انسان ها را به خطر می اندازند، ويران گری های فرهنگی نيز بمب هايي هستند که انديشه و حيات معنوی انسان ها را به مخاطره می افکنند. و انديشه ی ناقص و بی خبر از ارزش های فرهنگی است که دست به جنگ و ويرانی می زند. سلاح هسته ای فقط وسيله ای برای اين انديشه ی جنگ افروز دور از فرهنگ است. سکوت سازمان های مسئولی چون يونسکو، سازمان ملل ، و سازمان های سياسی و مدنی ديگر در قبال اين ويران گری ها در واقع بی اعتنايی به انفجار بمب های ويران کننده فرهنگ جهانی است. اين چنين بمبی در هر گوشه ی جهان که منفجر شود سم بی فرهنگی را در سراسر جهان پراکنده خواهد کرد.
کميته بين المللی نجات آثار دشت پاسارگارد در آخرين لحظات نيز دست ياری به سوی همگان دراز کرده و از آن ها می خواهد که آخرين فرياد تنگه بلاغی، دشت پاسارگاد و خانه و آرامگاه کوروش بزرگ را بشنوند و هر نوع تلاشی را که لازم می دانند به کار بندند
تنها آن ها که قدمی در اين راه برداشته اند شرمسار نسل آينده نخواهند بود.
با مهر و احترام
کميته بين المللی نجات دشت پاسارگارد
نهم آوريل 2007
http://www.savepasargad.com/
On the threshold of the grand catastrophe
Please listen to the last clamor of Bolaghi Gorge
Pasargad Plains and the mausoleum of Cyrus the Great!
An open letter to the world
Ladies and gentlemen! According to the official news-agency of the Islamic Republic of Iran, the government of Mr. Ahmadinejad has decided to begin the impoundment of the Sivand Dam in the next few days, despite the fact that many experts and thousands of people from all over the world have protested against such an atrocious act.
This means that a vast number of important archeological sites, containing mankind's most precious cultural heritages, are being flooded. Amongst the endangered sites is the mausoleum of Cyrus the Great, the author of the first declaration of Human Rights in 2500 years ago, that recognized the unconditional rights of human beings in choosing their religions, manifesting their opinions and cultural interests. A sample of his decree is on show at the United Nations while the original artifact is on display in British Museum.
Ladies and gentlemen! Around two years ago, the International Committee to Save Pasargad, issued an open letter addressed to you, informing you of the serious dangers that the impounding of Sivan Dam would create. Ever since, many of you, including thousands of Iranians, who are interested in the preservation of human kind's cultural treasures have tried their best to stop this catastrophe. We have written to all international organizations, including the UN, UNESCO and many other entities that have anything to do with the preservation of archeological treasures. We have repeatedly asked them to act according to their duties in this regards and intervene in a matter that should be considered as a much graver act than the destruction of Buddha's statutes in Afghanistan by the hands of Taliban. Unfortunately, we now see that the legitimate wishes of thousands of people of the world have been left ignored and the Cultural Heritage Organization of IRI, in collaboration with its Ministry of Energy, and supported by the whole administration of Mr. Ahmadinejad, have carelessly embarked on the destruction of Iranian nation's cultural heritage left and preserved for them through thousands years of history.
Ladies and gentlemen! Although it is the glorious reminiscence of ancient Iranian history that is being destructed in the hands of a group of unappreciative and ignorant people, we have to remind you that such a loss is not confined to the people of Iran. It is the whole world and the whole humanity that is standing on the threshold of loosing a part of its history and cultural achievements.
Ladies and gentlemen! If nuclear bombs endanger the lives of human beings, such acts of cultural genocide are actually just other sorts of destructive weaponry that annihilate the intellectual and spiritual lives of humans. It is a mind void of any knowledge of cultural values that can embark on the destruction of lives through either wars or such destructive actions in the realm of culture. Such dangerous weapons can only be used by such ignorant minds.
The silence of responsible organizations such as UNESCO, UN and other civil and political establishments in the face of such atrocities can, in fact, be interpreted as ignoring the threat of a nuclear showdown without acknowledging that if such cultural bombs are being exploded in any part of this planet everyone all over the world would be harmed through the spread of such dangerous anti-culture venom.
The International Committee to Save the Pasargad, would like to plea for help from everyone concerned. Please listen to this last clamor of the Bolaghi Gorge and Pasargad Plains, the home of Cyrus the Great and do not deny them of any action that is humanely possible on your part to stop this calamity in its initiating stage.
Only those who have done what they were supposed to do now would not be ashamed in the eyes of the future generations.
With love and regards
The International Committee to Save Pasargad
April 9, 2007
http://www.savepasargad.com/
با تشکر از نان و پنیر عزیز که این متن رو در اختیار من گذاشتن.
دیروز روز هسته ای بود!
خانمی میانسال وارد اوتوبوس شد. قرار بود مترو و اتوبوس، هر دو مجانی باشند که لابد مردم رو شاد کنن!! خانم میانسالی که می خواست سوار بشه به اصرار به راننده بلیط می داد و بلند بلند سرش(یا شاید سر همه) داد می کشید که: بگیر آقا بگیر! این بلیط رو بگیر، ما اتم نخواستیم!
- ایشالله بیست و پنجم...
- به سلامتی! امیدوارم به خوبی برین و برگردین.
- ممنون. حالا اینکه عمره است، خدا قسمت کنه واجبو.
- انشالله...
- ... نمی دونی که سر صلات ظهر همه نمازن، قرآن رو انقد احترام می ذارن که حتی نباید تو دامنت بذاری بخوونی، باید روی رحل بذاری، زناشون هم که یه دماغشون بیشتر معلوم نیست...
خلاصه... اگه اونا مسلمونن ما چی هستیم؟!
- آره خب!...
- ... ولی میگن قبرستون بقیع پلیس نمی ذاره زنها برن، فقط مردا میرن...
- آره خب کلا سنی ها که زیاد اهل این حرفا نیستن.
- وا، نه، اونا که سنی نیستن!
- ا ؟! پس چی ان؟! سنی ان دیگه!
- نه بابا نیستن!
- یعنی چی؟!؟؟!؟ پس چی ان؟!؟!؟
- نمی دونم، فقط بعضیاشون سنی ان!
- ...
مونده بودم یعنی چی این حرف؟! یه کم که بحث ادامه پیدا کرد فهمیدم منظورش اینه که سنی چیز بدی یه و اصلا ممکن نیست توی مکه و مدینه کسی سنی باشه!! خیلی هم از اینکه کشف کرد اونا سنی(چیز بدی)ان حالش گرفته شد. انگار نه انگار که تا حالا داشت ازشون تجلیل می کرد.
موندم تا قبلش که داشت راجع به زیارت عاشورا و مُهر و ممنوعیتش و این چیزا حرف میزد، چه جوری برای خودش این اختلافاتو تحلیل می کرد! حالا هم که یه کم شک کرد نکنه اونا سنی(وااااااااای سنی!) باشن می ره از شوهرش که عالم فی عالم و دانای کل دنیا س و حرفش حتی اگه غلط باشه حجته، می پرسه. نمی دونم این آقای بالاسر چطوری می خواد این چیز بد رو توجیه کنه؟! به هر حال راهیه که رفته و دیگه نمی تونه برگرده!
+دومی: روزمره
- ا؟ می شناسیش؟
- آره با هم همکلاسی بودیم. خیلی دختر خوبیه.
- اوهوم ...
- فک کنم زرتشتی بودن نه؟ سنی ان.
- ؟!؟؟!؟؟!؟ بالاخره زرتشتی یا سنی؟!
- همون دیگه زرتشتی ان. سنی ان.
- آها!!
خوب می دونی اینا که می گی یه نموره با هم فرق داره؛ نه که من چیزی از دین سرم بشه ولی تو خیلی شوت نیستی؟!
+سومی:
روز، داخلی، میزهای بزرگ گرد، مربی، چند پسر و دختر 16 تا 18 سال، پروژه گفتگوی ادیان:
- خب بچه ها، سوال بعدی اینه که تا حالا با یه غیر هم دین برخوردی داشین؟
- نه خانم، حالا دینشون مث ما نیست که دلیل نمی شه بگیریم بزنیمشون!!! ما هیچ برخوردی نداشتیم!!!