Monday, July 20, 2015

ترس. ویرانی. Disaster. Visa.



ترس. عشق. نفرت. جهان. قلب. خرد. ویرانی. ویرانی. ویرانی. I don’t care if I mix and spoil Persian and En together here. I don’t care if everything is messed up here. I don’t care. There is no wrong or right thing in the world. IT SUPPOSED NOT TO BE RIGHT OR WRONG THING IN THE WORLD. Do you hear me???
برو به جهنم. به Hell. به Fuck. خراب کردی.

حرفم که تموم شد، به اندازه‌ی کافی که با دوست از disaster توی دنیا و زندگی و جریان روزگار حرف زدیم و تو گند و منجلاب افتخار آمبز انسانی چرخیدیم، راهی Guild شدم باز. پیاده. اشک و اشک. بلند بلند.
ساختم، ساختم، ساختم. با تمام خشمم. گِل و دست‌های من در جنگ. رو به آفرینش و رو به ویرانی. 
سگی آفریده شد انسان طور. زانو زده یا چهار دست و پا. سر داشت و نه. دهان داشت و نه. سوراخی به وسعت سرش. زبانی آویزان و دراز و بی قید completely like a penis. دهان باز باز. از حیرت یا از خشم یا فریاد. پاها روی هم. فوتوریست، نه واقع گرایانه. در حرکت. نفس نفس‌زنان می‌ساختمش. من؟ یا موقعیت؟ یا جهان؟ هر که، هر چه ... می‌ساختش. نفس نفس زنان ساخته می‌شد.
کوبیدمش زمین. با تمام قدرت. با تمام فریاد. از ته ته دل. که فک و چشم راستم درد بگیرد. فریاد که: وای بر تو و مرزهایی که آفریدی... وای بر تو که هستی که اجازه بدهی یا ندهی دیگری جایی برود یا نرود. وای بر تو و جهانی که آفریدی. و نقش بر زمین شد. ویران. نفس. گریه. دردمندی. لذت. وادادگی...
سر درد. دام. سرگیجه. غذای ناخورده. قهوه. قهوه. قهوه. ترس. ترس از غمباد. ترس از مرگ. از درد عدم جاودانگی. از بزرگ‌تر شدن آنچه نباید. از بدن بی‌دفاع. از خشم. از لذت جلب ترحم.
ناچار بودم جمعش کنم. روی زمین نمی‌شد بماند آنطور له. آدم‌ها می‌آمدند معترضش می‌شدند. پاکش کردم. تمییییز...  
دوباره ساخته شد. خودش از خودش. این بار چیز دیگری بود. چیزی بود.
It was something. Real thing. A heart. A real heart not fucking cartooning heart. With details. With all fucking details. But empty. An empty heart. Without blood. Without anything in that but waste paper!
انگار دلم خنک شده باشد. تَرَک تَرَکش کردم... بلکه دلم حنک شده باشد...
...Fuck off