Wednesday, July 11, 2007

زنان بي سرزمين من


ديدني در نمايشگاه زنان سرزمين من زياد بود! چيزي كه بيش از همه ذهن را مي آزرد به نظر من نام نمايشگاه بود. زنان سرزمين من؟

فكر مي كنم لباسهاي ارائه شده در نمايشگاه بيشتر يك نمايش فرمايشي و تا حد ممكن مضحك(!) بودند. اغلب بازديدكنندگان يا حرص مي خوردند يا مي خنديدند. ما هم مثل بقيه..

قسمتي از نمايشگاه مخصوص لباسها و يونيفورمهاي كار بود و به نظر من از همه مضحك تر!

مي شد زنان سرزمين من شغلهايشان را پيدا كنند و يونيفورمشان را. من هم پيدا كردم. نشد عكس بگيرم چون طراح مجترم مي ترسيد طرحش لو برود! ولي چشمتان روز بد نبيند، چيزي شبيه پيراهن بود با دو تا دامن زير و رو و آستينهاي خيلي گشاد. رنگ دامن رويي يك سبز صدري دلمرده و بد بود و دامن زيري سبز تيره نزديك يشمي. مقنعه ها هم همه مدل عربي با يك عالمه چين در سمت راست. تا به چشم مي خورد پوشاندن و پوشيده شدن و جلوگيري از تحرك بود. حتي در لباس پليسهاي زن كه حتما عكسهايش را ديده ايد.

خلاصه آخرش كه داشتيم از نمايشگاه بيرون مي آمديم همه متفق القول بودند كه: بيچاره زنان سرزمين من!

تعداد كم عكسها با اجازه ي طراحان گرفته شده و به نظرم از جالبترين قسمتهاي نمايشگاه بود! خودتان قضاوت كنيد...



















Sunday, July 08, 2007

هجده تير


ما را به خاطر بياور

ما را كه تازه جواناني بيست و دو ساله بوديم شور عشق در سينه داشتيم

و پيش از آنكه عاشق شويم، سينه بر خاك سوده مرديم

ما را به خاطر بياور ...

-------

چگونه مي توان از ياد برد؟...