صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینهء آن گیاهِ عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است...
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم...
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادرکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید
از شعر به باغ همسفران سهراب سپهری
یادت گرامی که روزگاری نشاندی در وجودم آنچه باید...
1 comment:
من هزارمین نفری بودم که اونمدم تو بلاگت باید بهم جایزه بدی
Post a Comment