Friday, June 21, 2013

تیر 2


صورت صدفی خوابش برده بود.

دامن سیاهش را جمع کرده بود بین پاهایش و دستهایش به دو طرف افتاده بود. موهای ارغوانی اش هم یک وری ریخته بود روی صندلی ماشین.

توی خواب به من که بیش از این نمی‌توانستم توصیفش کنم لبخند می زد.

خون که توی صورتش پاشید و از گوشها و چشمها بیرون زد یک راااااست نگاهش به من بود.

حالا همه اش به این فکر می کنم که وقتی صدای مرد پیر را شنید که نرو! نرو! می‌خواست بماند یا نه؟


No comments: