پریشانی قیمت
خوب خلق کردن است. این را در کودکی به من فرو کرد.
چنانکه سعی کردم صاف نایستم و غم آلوده و سر در گریبان، شانه هایم را به سینه هایم نزدیک کنم. هرچه
نزدیکتر بهتر..
گاف بزرگی
بود. زندگی آن لحظه ی شادی ست که از چشمان دوست می گذرد.
همچنان تیری،
چندی یک بار، از سینه ی راستم می گذرد و هر بار غافلگیرم می کند...
1 comment:
تشبیه جالبی است این تیر برای نوشتار. همینقدر خشن است. همینقدر خائن. هرچه هم بیشتر بیرونش بخواهی بکشی، دردت را جانفرساتر میکند: هرچه بیشتر مینویسی کمتر میرسی... پریشانی هم با سردرگریبان جورجور است.
Post a Comment