Friday, June 21, 2013

چیزی می جوشد
چیزی بیرون نمی آید
به دار کشیده می شود
به مناسبات.
بهایی پرداخت می شود
و تمام.

تیر 2


صورت صدفی خوابش برده بود.

دامن سیاهش را جمع کرده بود بین پاهایش و دستهایش به دو طرف افتاده بود. موهای ارغوانی اش هم یک وری ریخته بود روی صندلی ماشین.

توی خواب به من که بیش از این نمی‌توانستم توصیفش کنم لبخند می زد.

خون که توی صورتش پاشید و از گوشها و چشمها بیرون زد یک راااااست نگاهش به من بود.

حالا همه اش به این فکر می کنم که وقتی صدای مرد پیر را شنید که نرو! نرو! می‌خواست بماند یا نه؟


Monday, June 17, 2013

تیر

پریشانی قیمت خوب خلق کردن است. این را در کودکی به من فرو کرد. 
چنانکه سعی کردم صاف نایستم و غم آلوده و سر در گریبان، شانه هایم را به سینه هایم نزدیک کنم. هرچه نزدیکتر بهتر.. 
گاف بزرگی بود. زندگی آن لحظه ی شادی ست که از چشمان دوست می گذرد.

همچنان تیری، چندی یک بار، از سینه ی راستم می گذرد و هر بار غافلگیرم می کند...