آن روزها که به تاخت می
رفتم هم غمناک بودند. آن روزها هم عشق باران و بوی باران را انگار از پدرم به ارث
برده بودند. آن روزها هم گاهی -نه، اغلب- سرم را به دیوار دلم تکیه میدادم و از
درد و سیاهی و کاکل خونین برادری چشمانم پر میشد.
آن روزها هم انگار همین خاکستری رنگ بود. کلاس چهارم. آن روزهای «باز باران با ترانه» را میگویم ...
No comments:
Post a Comment