Friday, May 18, 2007

ماجراهاي شهر من


تو بر کردگار روان و خرد
ستایش گزین تا چه اندر خورد

ببین ای خردمند روشن​روان
که چون باید او را ستودن توان

همه دانش ما به بیچارگیست
به بیچارگان بر بباید گریست

به مناسبت روز حكيم بزگوار فردوسي توسي
از داستان اکوان دیو شاهنامه



و اما اين تابلو كه اين روزها در جاي جاي شهر مي بينيم...!


عكس اين بيل بورد بزرگ و البته جالب توجه را من از چهاراه ولي‌عصر گرفتم ببخشيد كه كيفيتش خوب نيست چون دقيقا يكي از پليس‌هاي گرامي كنارم ايستاده بود و داشت با چشم‌هاي دريده مرا نگاه مي‌كرد كه دارم چه مي‌كنم! ولي خب حتما شما هم در خيلي جاهاي ديگر از شهر ديده‌ايد و مي‌توانيد پس از اين بحث برويد آن را در يك جاي ديگر كه سر راهتان است ببينيد.

فكر كردم بد نيست آن را نشانه‌شناسي كنم.

اين تابلو جاي بحث فراوان دارد.
از نحوه قرار گرفتنش در خيابان شلوغ و چهاراه پر رفت و آمدي مثل چهارراه ولي‌عصر شروع مي‌كنيم. تابلو با يك زاويه‌ي مناسب، تقريبا به خيابان مشرف است. طوري كه هم رهگذران و هم ماشينهاي حركت كننده از جنوب به شمال و از غرب به شرق آنرا مي‌بينند.
زمينه‌ي سفيد و روشن و بي هيچ شلوغي كاملا ديده شدني است. برخلاف پوسترها و بيل بوردهاي اين چنيني كه پر از عناصر و مودولهاي مذهبي و رنگ‌هاي تند بوده هميشه.
اولين چيزي كه در اين تابلو يك بيننده را به خود جذب مي‌كند چهره‌ي معصوم و نگاه مظلومانه‌ي دختركي كاملا محجبه با پوششي تيره –مشكي- است كه از زمينه‌ي روشن آن بيرون مي‌زند.
نگاه دخترك بسيار گيراست و از لحاظ احساسي و عاطفي مي‌تواند شما را به خوبي قلقلك دهد. خصوصا كه نگاه مستقيم در دوربين يكي از تكنيك‌هايي است كه عكاسان از آن بهره مي‌گيرند كه به بيننده القاء كنند تو با هر زاويه‌اي كه بايستي، نگاهِ توي عكس تو را دنبال مي‌كند.
سربند قرمز دخترك معصوم با توجه به رنگ تند آن و سابقه و پيشينه‌يي كه همگي ما از اين سربندها داريم، دومين نقطه‌ي توجه است. روي سربند نوشته شده : يا زهرا.
اين نوشته علاوه بر تجديد خاطره‌ي دوران جنگ و بازي با قسمت‌هاي احساسي درون شما و زنده كردن آن خاطرات كه با عكس در دست دخترك - كه مي‌تواند در ذهن شما اين را القاء كند كه دخترك عكس پدر شهيدش را در دست گرفته است – تأثير ديگري هم دارد.
فكر مي‌كنيد چرا سربندي سبز با نوشته‌ي مثلا "يا ابوالفضل" انتخاب نشده؟
بله درسته... اشاره به نام حضرت زهرا در سربند دختركي مظلوم با عكس پدري شهيد در دست، به شما كه پيشينه‌اي مذهبي- سنتي – تاريخي داريد مي‌قبولاند كه فضا، فضايي كاملا پاك و معصومانه است، با نام زهرا و رنگ تند و جلب توجه كننده‌ي قرمز.
دختركي كه همه‌ي اين خصوصيات را دارد، از نظر سني هم هيچ برچسبي به وي نمي‌چسبد. او نه مي‌تواند بسيجي باشد نه پليس زن نه هيچ چيز ديگري چون او فقط يك كودك است و "زهرا" الگوي وي و لباس اوست.

اما تصوير جنبه‌هاي ديگري هم پيدا مي‌كند. مثلا كودكي كه با اين لباس و قاب عكس در دست، خيره به شما مي‌نگرد، گوييا حق خود را از پدر از دست رفته‌اش از شما مي‌خواهد.
او دارد با زبان بي زباني به شما مي‌گويد: من پدرم را از دست داده‌ام به خاطر مذهبم (يا در درجه دوم وطنم) يا براي شما. اين پيام كه ناخودآگاه از ذهن مي‌گذرد مي‌تواند القاء كننده اين باشد كه مرا دريابيد و مانند من رفتار كنيد. پاك باشيد و نشانه‌ي پاكي را هم به شما نشان مي‌دهم. همين است كه مي‌بينيد: اينطور لباس پوشيدن و محجبه بودن.

اينجا مي‌رسيم به همراه شدن شعار پوستر با پيام تصويري آن:‌
گل عفاف در بوستان حجاب مي‌رويد.

اين شعار كه قسمت اول آن "گل عفاف" چندين برابر بزرگتر و با رنگ قرمز، هم رنگ سربند دخترك، نوشته شده، يك استعاره است.
شما هم ناخودآگاه مي‌توانيد ياد اين بيفتيد كه فرزندان و كودكان را به گل‌هاي باغ زنگي و اين جور چيزها منتسب مي‌كنند. پس گل عفاف همان دخترك كوچولوي مظلوم است و البته به عفت و عفيف و پاكدامن بودن هم برمي‌گردد.
پس يعني اگر مي‌خواهي دختري به پاكي زهرا داشته باشي ...
دنباله‌ي شعار را دنبال كن: او "... در بوستان حجاب مي‌رويد."
پس هم دخترت به پاكي زهرا مي‌شود و هم عفتت را حفظ كرده‌اي.

دختري كه مي‌تواند به عنوان نمود و نماينده‌ي همه‌ي دختران ايراني آن بالا رفته باشد. خصوصا كه قاب عكس در دستش، فضاي القاء شده در جامعه را مبني بر برتر بودن شهدا و جنگ رفته‌ها، بر سر شما مي‌كوبد.

اما يك نكته‌ي باريك اينجا هست كه وقتي همه‌ي اينها از ذهن من گذشت، مرا به لبخند و يا شايد پوزخند وا داشت. چيزي كه شايد خيلي از شما هم مثل من قبل از همه‌ي اين تبادرات ذهني كه گفتم، به اين نكته توجه كرده باشيد. و آن كلمه‌ي "عفاف" است!
طراح اين پوستر اگر كمي بيشتر در جامعه مي‌بود و يا به پيشينه‌هاي ذهني مردم توجه مي‌كرد، حتي با يك دقت و توجه سطحي مي‌توانست به خاطر بياورد زماني را كه به دليل تمهيدات متدبرانه‌ي دولت(!)‌ قرار بود براي كم كردن سطح تخلفات اخلاقي در جامعه (يا همان افزايش ميل جنسي و نبود امكانات كافي براي جوانان و تعدد روابط غير مشروع و معروف!) تصميم گرفت "خانه‌ي عفاف" راه بيندازد! و...
يادم هست كه اين تصميم هوشمندانه تا مدتها شده بود دست‌آويز! و حتي كلمه‌ي عفيفه و عفت و غيره با برخي كلمات ديگري كه مي‌دانيد(!) مترادف شده بود!

و راستش اين اولين چيزي بود كه با توجه به رنگ قرمزش به ذهن من متبادر شد: "‌گل عفاف!"‌
و حتي همه‌ي آن چيزهايي كه در بالا گفتم ناخودآگاه به شكلي ديگر در ذهنم شكل گرفت. تا جايي كه حتي با پوزخند به دخترك و قاب عكس در دستش نگاه كردم و پيش خودم گفتم: چشم پدرت روشن!!!


8 comments:

Anonymous said...

تحليل جالبي بود. براي مني كه نشانه شناسي نميدانم خيلي جالب بود

Anonymous said...

ghorban e mohebate shoma .

Anonymous said...

http://www.irwomen.net/first.php?id=325

Anonymous said...

mardan va zanan siah del tanha edeye kami dar hokomat nistand.in siah roozihaye ma barayand vojod 70 milyoon iranist ke braye eslahash saboor bayad bood harchand ke sakht ast.

sooratgar said...

البته اگر بخواهي تخصصي تر برخورد كني جاي بحث دقيقتري دارد از لحاظ نشانه شناسي...

بله صبور بايد بود ولي: به من گتي صبوري كن صبوري، صبوري طرفه خاكي بر سرم كرد!؟

Anonymous said...

آفرین به این همه حوصله و تحلیل.

Anonymous said...

نکته ظريفی بود اگه بفهمن جمعش ميکنن!

sooratgar said...

گمون نكنم جمعش كنن. مي گن ديكتاتورها از زبان ملت ها چيزي نمي دانند...