Sunday, May 06, 2007

...هزار بار نوشتم و پاک کردم به تن این چند وجب دیوار مجازی

می گویند نوشته های برای هیچ کس صادقترین نوشته هایند.

اینجاست : یک دفترچه شعر قدیمی، دو تا گوشی، و دستهای بی توان من.

انگار خواب می بینم... یک سردابه ی قرون وسطایی ...

علی عابدینی! انگار هر طور بچرخد، به سود حمید هامون تمام می شود..!

سال 84، همین روزها بود که نوشتم ...

3 comments:

Anonymous said...

همه چيز تو صادقانه س

Anonymous said...

هنوز هم نمايشگاه مي روم و شبها بيهوش بر مي گردم... هنوز هم در كوچه باد مي آيد... همين ديروز چنان بادي گرفت كه چادر غرفه ساندويچ فروشي چند نفر را در هم پيچيد... مثل همان سالها... مثل هميشه... در كوچه باد مي آيد و ...تمام زندگي ام در قوطي كبريتي خلاصه مي شد كه يك سرش علي عابديني بود و يك سر ديگرش حميد هامون... بعد از سالها انگار گم كردم كه كدام، كدام است و علي كيست و هامون كدام؟ ابراهيم پدر عشق شده بود و من گيج گيج بودم... انگار تاريخ تمام شده بود و من در سردابه اي بودم...

Anonymous said...

من فكز ميكردم كه علي عابيني يه شخصيت از فيلمه س، ولي مثل اينكه .... اين كيه كه كامت گذاشته؟ نكنه وبلاگت جن داشته باشه؟ اگه آره بگو برات يه لوگو ي دعا بفرستم كه از گوشه وبلاگت آويزون كني و اضافه كني كه جن ا رو بگيره. خيلي كار نداره يه كد اچ تي ام ال ه و اون گوشه بالايي با سنچاق قفلي وصل ميشه به وبلاگت و جن و پري ها رو ميگيره بهش ميگن "جاوا جن پرون" خيلي هم سبكه و وبلاگت كند نميشه