دوباره. اتفاق. پدر. چاقو كشي. دختر 15 ساله. هق هق. دوست. غيرت. توحش. پيراهن سياه روي شلوار خاكي. چاقو. ريش. چشمان وحشت زده. قسم. درد. رنج. تهديد. ترس. مرگ ...
Thursday, October 18, 2007
روز، داخلي، پدر و دختر، من
Friday, October 12, 2007
Wednesday, October 03, 2007
پنجشنبه
گاهي چقدر سخته بخشيدن...
با اينكه مي دوني بايد.
چقدر آدما راحت بدي مي كنن و به روي خودشون نميارن، طوري هم وانمود مي كنن انگار از هيچي خبر ندارن. خطا از تو هم هست كه مي ذاري بازيشون رو روت اجرا كنن... گاهي اشتباهت اينه كه انقدر صادقانه پيش مي ري كه آدما فكر مي كنن اين نيست و حتما يه جور ديگه س..... همه اينا نفرت انگيزه و نمي توني به راحتي ببخشي..
دلم امروز بسيار گرفته ...
گاهي حتي نمي توني راجع بهش حرف بزني ... چون از اول وقتي گذاشتي بازي انجام بشه يكي از قواعدش هم اين بود كه حرف نزني ...
امروز پنجشنبه است و من دلم خيلي گرفته ... نمي دونم شايد يه روز ماجراها رو بنويسم ...
Subscribe to:
Posts (Atom)