داشتيم قدم ميزديم. راه طولانياي نبود ولي زير مهتاب هلاليِ اين شبهاي گرم، براي اينكه حرف بزني و به زمين و زمان بد و بيراه بگويي، وقت خوبي بود.
كافي بود وسط بد و بيراهها و گلهها، بين همهي اشكها و آهها و ميان اخمها و تند نفس كشيدنها، فقط يك لحظه، دوستت بخواهد تو را از حالي كه داري خارج كند و بخواهد بخنداندت......
حالم خوب نبود و ترسيده بودم... دورمان را گرفتند. خيابان شلوغ بود و پر از ماشين ولي كسي در پيادهرو نبود. دورمان را گرفتند و شروع كردند به حرف زدن... ترسيده بودم... دوستم را نميخواستم صدا كنم. نميخواستم اسمش را به زبان بياورم... فقط ميخواستم پيش هم باشيم ولي او به بازي گرفته بود و ميخنديد.
حالم خوب نبود... يك لحظه ديدم از هم جدامان كردهاند و دارند ميبرندمان... تهديد كردم، فرياد زدم، دوستم را صدا كردم... چند قدمي دور شدند، دوباره آمدند... گريهام گرفته بود... ميخواستم حرف بزنم... آنها را نميخواستم... نميفهميدند... ميرفتند و ميآمدند... از جلوي كلانتري آن طرف خيابان رد شديم، امنيههاي آنجا هم انگار ما را و چشمان پر ترس مرا نديدند...تهديد كردم ... نميديدند ... حالم خوب نبود و فقط ميخواستم رهايم كنند ...
توصيهي يك دوست را به ياد آوردم و تقريبا فرياد زدم: شمارههاتان را بدهيد و بريد.
دوستم تعجب كرده بود... سعي ميكرد اوضاع را كنترل كند...
حالم اصلا خوب نبود ...
من به هيچ چيز ديگر نميانديشيدم ...
وقتي به خانه رسيدم، از همين يك اتفاق ساده، خسته بودم، بيش از پيش.
5 comments:
فکر کنم درکت کنم!یه بار وقتی داشتم از ارم میومدم یه چنین اتفاقی افتاد!البته عکس العمل هامون با هم فرق داشت!!
مسحور کننده؟!تعارفه دیگه
;)
اين دفعه به خير گذشت. دفعه بعدي اينجوري و با اين لحن بخواي حلش كني همون جا كارت تمومه. بايد اولش يه كم ناز كني و بعدش يكيشونو انتخاب كني- كه تفرقه ايجاد بشه بينشون- بعدش به اون توجه كني و يه كاري كني كه اون شماره رو به تو پيشنهاد كنه و تو ياد داشت كني- نه رو مبايلت- رو كاغذ نبايد بفهمن كه مبال داري و الا شايد قضه بر عكس بشه. اين مدلي كه تو انجام دادي خيلي خطر ناك بوده يادت نره.
هموني كه توصيه اول رو بهت كرده
نه انتخابها انجام شده بود. معمولا اينطوريه كه با هدفي ميان جلو خب! و اتفاقا هم روي كاغذ گفتم بنويسه كه موبايلم رو نبينه
آهههاااااااااا
هلندي عزيز مي گفتي عكس العملت چي بود هم بد نبود!
Post a Comment